المیراالمیرا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

شیرینی زندگی

عشق مامان

عشق من زندگی من سلام عاشقانه دوست دارم مهمونامون جمعه رفتن منم تا الان فرصت نوشتن نداشتم اخر هفتم مهمون دارم خاله سمیرا میخواد عکسای اتلیه رو  بیاره بعد اومد حتما میزارم مامانی این روزا اصلا حوصله نداره نمیدونم چرا با بودن تو وجود خندهای تو زندگیم معنا رنگ و بو میگیره دوست دارم برم جای که هیچ کس نباشه من و تو باشیم هر روز که میگذره شیرین تر میشی دیروز داشتم زیر روروکتو میدیدم توهم روی پای بابای بودی که هی میگفتی ه ه ه  منظورت این بود که بزارش زمین تا گذاشتم خوشحال شدی اینقدر خانمی تا جای که خوب نیست میری منو نگاه میکنی منم میگم نه با دستام نشون میدم منو نگاه میکنی انجام نمیدی میمیرم برات عزیز مادر عشق مادر   &nb...
24 تير 1392

پارک بانوان

دیروز با خاله جون عمه جون رفتیم پارک با مادر جون رفتیم پارک بانوان که تازه افتتاح شده بود خیلی خوش گذشت منم دوچرخه اجاره کرده بودم حسابی بازی کردم مامانی منم خواست بازی کونه که افتاد و ١ کوچولو زخمی شد و ١ خاطر شد اولین بار از پارک بانوان شمام تو کالسکه خواب بودی خوش گذشت خیلی عزیز جون اینا تا فردا هستن امروزم میخوایم بریم بیرون دور بزنیم         خاله جون عمه جون     گل ناز من قربون خندهات ...
20 تير 1392

مهمان

نازنینم عشق مامانی از دیروز مهمان دارم سرم شلوغ فرصت ندارم درستو حسابی بیام وب واست مطلب بنویسم عزیز جون با عمه معصومه از لاهیجان اومدن دیشب حسابی دورت کرده بودن 1 ماه بود ندیده بودنت و چون بچی دگه تو خانواده نیست حسابی تحویلت میگیرن تا جمعه هستن از نظر اونا بزرگ شدی خانم شدی شیرین شدی مهمانم که داریم خواب نداری همش میخوای ببینی چه خبره حسابی واسه خودت برو بیای داری کارای میکنی شبیه پنگون به جلو مری به قول بابا جون بوکسو باد میکنی مامانی بعد میام عکساتو میزارم دددددوووووسسسسسسسسسستتتتتتتتت دارم  1 عالمه   ...
20 تير 1392

روز جمعه

سلام دوستای گلم مرسی که پیشمون میاید و نظر میزاری روی گل همتونو میبوسم مرسی از محبتاتون   مامانی این واکسنت خیلی منو خودتو اذیت کرد ١ شبانه روز تب کردی ولی خدارو شکر خوب شدی گلم از شیظونیات  بگم سر سفری ناهار با قاشق محکم ردی ١ بشقاب شکستی فدای سرت کم کم با لق لق  میشینی عزیزم ٥ شنبه شام مامان رادوین جون خاله رومینا شام خونمون بودن خوش گذشت با کلی فکر که فردا بریم کجا از تهران گری شمال گردی اخر شد جاده زرشک قزوین واسه نهارم کلی تصمیم از ابگوشت که خنده منو خاله رومینا شده بود تصمیم به جوجه شد صبح با زنگ خاله رومینا حرکت کردیم خیلی خوش گذشت ولی با شما کوچولو ها خیلی سخته من دوست داشتم برم شمال خیلی وقتم هست نرفتم ولی چون...
15 تير 1392

پایان 6 ماهگی

مامانی  7 ماهگیت مبارگ گل من الان دگه میتونی غذا بخوری ولی کم کم باید شروع کرد  غذارو نفس مامان امروز بوردمت واکسن زدم بهداشت گفت خوبه وزنت ولی دکتر گفت کمه بعد نوبت به غول بزرگ رسید واکسن خیلی خوشحال میخندیدی که امپول اومد 1 کوچولو گریه کردی دخمری من نذاشت درمانگاهو روسرش باهات حرف زدم اروم شدی الانم بهتری خوابیدی تب نداری خدارو شکر  دگه  واکسن نداری تا 1 سالگی داری روز به روز  شیرینو شیرینو شیرین تر میشی ولی نمیشه همی خاطراتو ثبت کرد ولی شیطونیاتم کم نیست وای به حالمون بزرگتر بشی باید حواسمون خیلی جمع باشه چند روز پیش سرت زیر  میز tv بود اونجا نمیدونم چه خبر بود 1 کوچولو میشینی بلا شدی شربتای تلخو...
10 تير 1392

دکتر

گل عزیز امروز بردمت دکتر خودت که متخصص تغذیم هست احساس کردم سرما داری گفتم ببرمت چون ٢ شنبه واکسن داری ولی خدارو شکر نداشتی ولی وزنت کم بود ٧.٣٠٠ بود ٤٠٠ کم داشتی برات برنامی غذای نوشت باید تا ماه دگه حتما ٨٠٠ گرم زیاد کنی مامانی برات غذای خوش مزه درست میکنه تا توپولو موپول مثل ١ دست گل بشی عزیز مادر بهت شربت اهن داد و مولتی ویتامین نفس مامانی عشق مامانی دوست دارم نفسم         ...
9 تير 1392

این روزها

سلام دخملی من هر روزداری شیرین ترو خوردنی تر میشی داره کم کم شیطونیات میزنه بیرون اشکال نداره باید شیطونی کن تا بزرگ بشی مامانی از این روزا بگم صبح ساعت ٨.٣٠ پا میشی مامانی میخواد بخوابه نمیزاری پاتو محکم میزنی به تشک تخت مامانیم  دگه پا میشه ولی بد از این که بازی میکنی شیر میخوری میگیری ساعت ١٠.٣٠ میخوابی باز پا میشی تا غروب که بابا جونی میاد باهات بازیی میکنه حسابی ١ روزایم با کالسکه میریم بیرون بیرونم خیلی دوست داری برگشتنیم میخوابی ١ شنبه رفتیم رزن همدان عروسی بابایی نیومد میخواست واسه نظارت درس بخونه بد نبود ولی خیلی خسته کننده بود اخرم عروسو ندیدیم از گرما با اقا جون اینا اومدیم خونه .. امروز رفتی زیر میز عسلی میخواستی زرافرو بند...
9 تير 1392

تب

مامانی امروز اصلا روز خوبی نبود مریض شده بودی تب داشتی منم خیلی ناراحت  میدیدم ناز خانمم زیاد نمیخنده بیحاله عصابم خورد بود بردمت دکتر تبت بود  ٣٨.٥ از سرما خوردگی نبود  شربت استامینوفن داد گفت پاشویت کنم اقای دکتر گفت داری دندونم در میاری وزنتم ٧٢٠٠ بود الان بهتری ولی کاملاخوب نشودی تو خوابم پا میشی ناراحتم نمیتونم زیاد بنوسم زود زود خوب بشو عشق من   ...
5 تير 1392

همین جوری

دختری من جدیدن هر کاری ما داریم انجام میدیم میخواد ازش سر در بیاره با نق نق ازمون میگیره دختری با استعداد مامان مامانی فدات بشه   در حال سنتور زدن با خاله جون   عکاس خانم خودش میاد کارای وبشو میکنه شبام خودش کتاب میخونه میخوابه ...
5 تير 1392